درباره بهار

ساخت وبلاگ
اینقدر همه چی یهویی شد که نمیدونم از کجا شروع کنم مساله اینجاس که چهارشنبه ی دو هفته پیش محمدحسین بهم زنگ زد و گفت که میتونم یه هفته برم مغازه ای که کار میکنه کمکش کنم چون دست تنهاس؟ از اونجایی که پولش یه نمه وسوسه برانگیز بود و دلم برای محمدحسینم میسوخت قبول کردم که برم. از اونجایی که برنامه داشتم پنجشنبه با گلی و زهرا رمضون برم میدون نقش جهان پس قرار شد که کارمو از جمعه شروع کنم. حقیقتا یه هفته ی مزخرفی بود.رسما این شکلی بود که صبح بیدار میشدم میرفتم درباره بهار...
ما را در سایت درباره بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aboutspring بازدید : 58 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:56

میخوام یه اعترافی کنم. اولش میخواستم همه چیزو خیلی صاف و بدون هیچ تحریفی بنویسم ولی به نظرم یه بخشی از زندگی آدما هست که واقعا اهمیت چندانی نداره و اینم قسمتی از اون روزای بی اهمیته که در لحظه خیلی هیجان انگیز به نظر میرسه. البته که امروز بهترین روز زندگیم بود ولی مطمئنم هنوز روزای بهتر از اینم هست،برای مثال روزی که قراره با بابای فراز آشنا بشم. بی ادب فراز پسرمه اینو دیگه چرا یه جوری نگاه میکنی انگار نمیدونی دارم از چی حرف می زنم؟ خب باید برگردیم عقب درباره بهار...
ما را در سایت درباره بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aboutspring بازدید : 67 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:56

خیلی وقته که نیومدم اینجا. سلامت کو بی ادب؟ اییییی ببخشید سلام. تا الان کجا بودی؟ راستش دلم نمیخواد درمورد مدت تقریبا کوتاهی که دچار یه افسردگی عمیق شده بودم حرفی بزنم.اینکه چرا و چطور اینجوری شدمو شاید قبلا گفته باشم ولی اگرم نگفتم حتما مهم نبوده پس نمیخوام وقتی دوباره به اینجا سر میزنم یادم بیاد که چرا افسرده بودم. اگرم قبلا گفتم که خب گفتم دیگه چه کنم؟ امیدوارم غازچرون سی و خورده ای ساله وقت داشته باشه که بیاد اینجا و این مزخرفات بیست و چند سالگیشو درباره بهار...
ما را در سایت درباره بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aboutspring بازدید : 66 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:56

خب قراره یه کم عجیب بشه، نمیدونم شایدم نشه. آدرس وبلاگم دست دو سه نفر آدم متفرقه افتاده بود که خب چشمم هم آب نمیخوره هیچوقت به اینجا سر بزنن ولی محض احتیاط آدرس،اسامی و قالب وبلاگو تغییر دادم. این وسط یه سری پست غیرضروری ام بود که چون نمیخواستم من چند سال دیگه مثل من الان که من گذشته مو سرزنش میکنم که این چرت و پرتا چی بود نوشتی منو سرزنش کنه،حذفشون کردم(فکر کنم تو این بند مغزتون بپکه از پیچیدگی کلمه ها ) خلاصه اینکه اینجا فعلا فقط منم،هنوز آدرس جدید درباره بهار...
ما را در سایت درباره بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aboutspring بازدید : 64 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:56

خب، من کرونا گرفتم در واقع اول مامان گرفت بعد من از اون گرفتم،اواخر شهریور بود که این اتفاق افتاد ولی اینقدر حالم بد بود که دیگه نتونستم همون موقع بیام و گزارششو بنویسم. تقریبا میشه گفت که جناب آقای عزراییل منتظرم بود و منم لب گور بودم ولی به هر ترفندی که بود خدا زندگیمو بهم پس داد و حدود هفت هشت روز بستری شدن توی بیمارستان بهم یادآوری کرد که چه چیزایی رو توی زندگیم میخواستم ولی انجامشون ندادم و چه طرز فکرایی داشتم که واقعا دیگه اون لحظه اهمیتی نداشت. درباره بهار...
ما را در سایت درباره بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aboutspring بازدید : 63 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:56

جدیدا زیادی غیبت دارم توی آپدیت کردن اینجا. الانم که اومدم به لطف آپدیت کردن نرم افزارای لپ تاپه که برام یه تایم خالی درست و حسابی بوجود آورده که بتونم یه گزارش از این چند وقت اخیر بذارم. بعد از اینکه واکسنمو زدم پنجم آذر رفتم رفتم آمل و از گرما توی اتوبوس مردم.امیر قرار بود بیاد اونجا دنبالم که بعدش بریم بابلسر تا من مدرکمو بگیرم.حدود ساعت چهار و نیم پنج صبح رسیدم و بعد از حدود پنج دقیقه اونم رسید. درباره بهار...
ما را در سایت درباره بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aboutspring بازدید : 63 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:56

این آخرین پست امساله. عه ببخشید سلام! یکم حال ندارم.احساسات خوبی ندارم و شک و تردید و پریود همه با هم مخلوط مزخرفی از من بوجود آوردن. حس میکنم یه اتفاقایی داره میفته که من از جزئیاتشون خبر ندارم.تصمیم گرفتم این شیش روزی که به عید مونده هم صبر کنم و اگر این حسم به جای کمرنگ تر شدن قوی تر شد به ارتباطم با امیر خاتمه بدم. البته شاید اونم بی گناه باشه ولی متاسفانه تا حالا پیش نیومده که من چیزی رو حس کنم و بعدا خلافش ثابت بشه که خب اگر میشد من تبدیل به یه گوله درباره بهار...
ما را در سایت درباره بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aboutspring بازدید : 67 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:56

راستش وقتی که داشتم رمز ورود به وبلاگمو بازیابی می کردم فکر نمی کردم که تا الان توی سال جدید هیچ پستی نذاشته باشم و وقتی دیدم آخرین پستم برای اسفند پارساله خیلی تعجب کردم. الانم اینکه یادم رفته چطوری باید نور صفحه ی لپ تاپمو زیاد کنم داره میره رو مخم ولی خب فعلا چاره ای نیست تا وقتی که یادم بیاد باید نادیده ش بگیرم. ولی یه چیزی که خوبه اینه که هنوز دستم توی تایپ تنده، این یکیو یادم نرفته. از اول سال جدید تا همین الان تماما توی استرس بودم و احتمالا بخاطر درباره بهار...
ما را در سایت درباره بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aboutspring بازدید : 61 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:56

دانشگاه قبول شدم:) راستش به قدری توی بدبیاری گیر کرده بودم که فکر نمی کردم قرار باشه دانشگاه قبول شم. ولی خب شدم. آب و هواشناسی دانشگاه مازندران قبول شدم و یجورایی میشه گفت یه فرصت جدید جلوی روم قرار گرفت. امیر اومد اصفهان دنبالم و دو شب اونجا موند بعدشم با هم برگشتیم. چون باباش گفته بود شب راه نیفتیم ظهر راه افتادیم، البته من صد در صد مطمن بودم که اون تایم راه بیفتیم به مشکل می خوریم ولی چون امیر راننده بود نمیتونستم زیاد اذیتش کنم. درباره بهار...
ما را در سایت درباره بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aboutspring بازدید : 69 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:56

موسیقی هنوز نجاتم میده. باورم نمیشه. دارم به آلبوم جدید لیندزی استیرلینگ گوش میدم و در حالی که چند روزه میل به مردن دارم ولی حس میکنم یه انرژی خاصی توی رگام جریان پیدا کرده. چرا چند روزه میل به مردن دارم؟ راستش خودمم نمیدونم ولی تقریبا همه روی اعصابمن و نمیتونم توی دهن هیچکس بزنم.شایدم تقصیر کسی نباشه ولی به هرحال آدما منو عصبانی میکنن. دلم میخواد خودمو از جمع بقیه جدا کنم ولی هر بار بیشتر بینشون گیر میفتم. درباره بهار...
ما را در سایت درباره بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aboutspring بازدید : 63 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:56